کمک

ساخت وبلاگ

غم شدید خواهرم رو دارم

خیلی بی کس شده....

مثل کسی که از حرف زدن هم میترسه.

کسی که حرفای به درد نخورش رو میزنه و مینویسه و حرفای به درد بخور و سختش میشه بغض توی گلوش گیر میکنه...

غم شدید خواهرم رو دارم که در گیر بی غیرتی همسرش شده...همسری که مایه خجالت و شرمساری من هم شده و میترسم الگوی همسرم در سالیان دور شود...

پدری که پای خودش رو پس کشیده

و مادری که ناتوانه ....

و تو همسری داشته باشی

که توی تمام چیزهایی که گفتی

خانوادش افراط کنند..و تو چون این چیزها رو نداری اجازه نداری حد افراط رو تعیین کنی....اما این رو خوب میفهمی....درد نداشتن این ها یک طرف و درد و زجر افراطشان و گرفتن همسرت و تنها تکیه گاهت هم طرف دیگراست...همسری که با تمام این نداشتن ها میخای تکیه گاهت شود.جای همه ی نداشتن ها را برایت پرکندد.....او هم داغت را تازه میکند هم با تکیه گاه نبودنش و هم با نشان دادن و به حسرت کشیدن تو برای چیزهایی که دارد...

و همسری که اون هم مال تو نیست حتی

و تو میشوی مرد .... مرد مادرت که همسر و تکیه گاه ندارد و لحظه به لحظه پیر شدنش و از بین رفتنش را می بینی....مرد خواهرت که مردش بی غیرت است و لحظه لحظه شرمساری اش را می بینی و هیش کاری نمیتوانی بکنی....... و مرد خودت که همسری تکیه گاه ندارد

هنوز قوه عقلت کار میکنه....هنوز دست به دامن خدا هستی....هنوز توی زیارتت تمام خواهرت شده بدون اون که خودش  باشه....

یا امام رضا....چقدر ازت خواستم. خبری نمیشه ؟ لیاقت نداریم ؟ شما بیشتر صلاح ما رو میدونید ..اما خودت میدونی از تلاش خواهرم...خودت آگاهی که اون هم مثل من دلسوزه برای زندگیش...شاید کمی کمتر! شاید دور ریختن گوشه نون یا تکه های ماکارونی یا برنج های سوخته اش حرصم دهد....اما....

اما بازهم شما بیشتر میدانید.

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 241 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1396 ساعت: 20:25