بی دلیل (و یا دلیل مخفی) باهات حرف نمیزنم.اما توام حرف نمیزنی.
دلم میخاست بیای ازم سوال کنی چرا(با اینکه هیچ جوابی ندارم)
باهام نزدیکتر باشی
و بیشتر متوجه ام باشی
شایدم هستی
ولی غرورت نمیذاره جلو بیای و با من حرف بزنی
شایدم ازم میترسی(پانوشت۱*)
گاهی ام میخام بیام بغلت ولی منم غرور میکنم و منتظر میشم تا تو بیای.گاهی ک از کنارم رد میشی بو میکشم برات.همین.
----------
پانوشت ۱:شائبه از من ترسی رو جایی دریافتم ک چند نفر بهش اشاره کردن و گه گاه اینو متوجه میشم.نمیدونم چرا دقیقا خودم نخاستم کسی ازم بترسه فقط گاهی در فکرم(که ظاهرا خیلی قیافم جدی میشه)
خاطرات ازدواج...برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 261