سومین سالگرد عقد

ساخت وبلاگ

سوم اسفنده ..

خیلی  اتفاقی وقتی داشتم کارای شورا رو مرتب میکردم سراغ دفتر قدیمی رفتم و شروع به خوندن خاطرات اون روزا کردم....

حس و حال اون روزا برام تازه شد...و حتی سختیاش آه رو از نهادم بلند کرد و چند قطره اشکی بدرقه خاطراتم بود....

چقد  سخت گذشت ....

تقویم رو که ورق میزدم..... از روزایی که نمیدونستم با تو خواهم بود یا نه نوشته بودم..روزهای پرتلاطم موندن بین خواستن و نخواستن ...خواستن و نرسیدن.....تردید ها و سختی ها ....

دیدم که امروز اولین روز از سالگرد عقدمون بود.......

چقدر شیرین بود.......

یادش خوش...

تو هنوز از سرکار نیومدی امروز.....چند بار بهت زنگ زدم رد تماس کردی....بنظرم رئیست کنارت نشسته نمیتونی جواب بدی..... و من هم با این حال و هوا کنار لب تاب نشسته ام....

ای کاش میومدی تا خاطراتی با هم تازه کنیم...

تا از اون روزا حرف بزنیم ....چقدر سختم شد......چقد سخت گذشت برام..فکر نمیکنم اینقدر هم برای تو سخت گذشته باشه و شاید به همین دلیل اینقدر که من مایلم شاید تو تمایلی برای بازگو کردن نداشته باشی...و من هم اصرار نمیکنم.

دلم میخاست از شیرینی های بعدش هم میگفتیم...

روزهای اول..که با وجود سخت گیری پدر من ما هر روز کنار هم بودیم و از وجود هم سیراب میشدیم.....سیراب که نه..تشنه و تشنه تر.......

و الان سه سال میگذره ...

و من هنوز هم مثل اون موقه ها.....که بلکه بسیار بسیار بسیار بیشتر از اون موقهها دوستت دارم.

---------------------------------------------

پانوشت : تا یادم اومد بهت اس ام اس دادم که سالگردمونه....خیلی زود رسیدی خونه ، با این دسته گل...

و بعد هم نشستی تا من خاطراتمو خوندم از توی دفترم...

به خاطر سختیاش بهم دلداری دادی....

ممنون قاسم خوبم.

 

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:13