طلب عشق

ساخت وبلاگ

من عشق میخواهم...

عزت و آبرو میخواهم...

می خواهم که صدایمان را دیگران نشنوند..

میخواهم که من تنها در ذهن تو فرمانده باشم

و تو "تنها" فرمانده ذهن من...

میخاهم که پشت و پناهم باشی...

سینه ی گرمت....نه تنها تنم را ....که خاطرم را گرم کند...

هر وقت که سرد میشود...

هر وقت که شروع به غر زدن میکند...

هر وقت که شک میکند...

هر وقت که یک کسی از راه می رسد و به او میگوید که بهترین نیست...

تو خیالش را راحت کنی....

و نه با آمدن هر کسی.......بیشتر نا امیدش کنی !

نه وقتی که با شک غر میزند...شکش را به یقین تبدیل کنی....

دلم عشق میخواهد...

به تو هم گفته ام...

تنها که بودیم....

عشق میخواهم ...دو نفره...

اما تو عشق را در چیز دیگری میخواهی....

یک "من " نمادین میخواهی.....

ساده بیاید...با چادر! و بعد ظرفهای خانه مادرت را بشوید و چای برای برادرانت بریزد و بعد که با مادر و خواهرت مشورت کردی گوش به فرمان باشد و چشم بگوید.. و هر سال خود بساط کربلا بچیند و با مادر و پدر و برادرت هم اتاق ! باشد و حجابش هم حفظ باشد و خود به تنهایی به حرم برود تا تو مادرت را ببری و از تو خرید نخواهد و بازار نخواهد چه که تو دوست نداری و آنچه مادرت دوست ندارد دوست نداشته باشد و مهمانی برای اقوامت بگیرد و همیشه عقب ماشین بشیند و .................

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27