دعوا

ساخت وبلاگ

موقه دعوا که میشود ...مرد از نامرد شناخته می شود....

گوشی موبایلم را از من گرفتی...

درها را به رویم قفل کردی....

دیروز هم گفتی که حتی جهازیه ام تا وقتی در خانه توست ، مال توست....

گفتی ماشین مال تو به تنهاییست....

گفتی هرموقه بخواهی به برادرت میدهی....

به من گفتی حق ندارم به خانه پدرم بروم.

وخودت سر یک دعوای کوچک بدون آنکه به من بگویی به زیارت ! قم و جمکران رفتی !

قربان تو خدا که الرجال را قوامون آفریدی.............!!!

پیش خودم مرد طلب کرده بودم...

مردی که قوامونش درایتش بود...مردی که وقتی به سینه اش میکوفتم و کتکش میزدم دلم خنک میشد و دوست داشتن او به وجودم سرازیر میشد (چون به قدرت او شکی نیست )

مردی که اگرچه دارایی مال اوست اما تو به او نمیدهی!(وخودت و خودش هم میدانید!)

مردی که ........

به من میگوید خسته شدم

از کلمه ی "پشت " "پناه "

او پشت و پناه غریبه هاست......

شنیده ام که پشت جاری ام را گرفته که کتک نخورد..... که همسرش هوایش را داشته باشد..... که کسی حرف به او نزند.....

اما دیروز

وقتی برادرش به خاطر دلخوشی خانمش

و فقط به همین علت .....من را در جمع سبک کرد

او هم با برادرش چای نوشید....

او به من میگوید معنای "پشت " را نمیفهمد.

میگوید که دیگر نگو......

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27